سهراب...


شب های دلتنگی

حالا دیگر چند وقتی است هیچ چیزی ناراحتم نمی‌کند... هی روزگار! چراغت روشن است ولی صدایت قطع و وصل می‌شود!

 شعری نگفته ام که بنویسم تا بگویی وای چه زیباست

تنها چند خط گریسته ام میان دفتری که سالهاست
لذت خودکاری را به خویش ندیده است:
من نمیدانم چرا سهراب گفت:
“چشمها را باید شست جور دیگر باید دید”
...
من همه چیز را همانگونه که هست می بینم
آیا آن کودکی را که دراز کردست دست
و یا آن گل که ز بی مهری دهر پژمردست
و یا آن کس که از تنهایی
به نوشتن ترانه دل بست
جور دیگر دیدنش انصاف هست؟
وقتی می بینی که زنی با فریاد
بهر فرزندانش تن به هر کاری داد
…وقتی می بینی که غروب خورشید
همه جا را گرفته چون باد…
وقتی می بینی که همه غمگینند با نقاب گشتند شاد
..وقتی می بینی که سکوت در ظلمت با هزار آه و صدها فریاد
ناله ها را سر داد
…باز هم میگوی جور دیگر باید دید؟
وقتی خط به خط متن های همه نیست جز آه
… وقتی مردن همه در شهر سیاه
… وقتی که بر لب هر پیر و جوان هست زندگیم گشت تباه
… باز هم میگویی جور دیگر باید دید؟
با هزار خنده تلخ میگویم که به این حرف تو باید خندید
… شاید آن روز که سهراب میگفت:
“تا شقایق هست زندگی باید کرد”
خبر از داغ دل نسترن سرخ نداشت
… شاید آن روز سهراب به قد قامت موج ایمان داشت
شاید آن روز سهراب…!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:سهراب,سپهری,ساعت 12:2 توسط رضا عرب زاده| |


Power By: LoxBlog.Com